خب خیلی زوده بخوام بگم خسته شدم چون تازه اول راه هستم و خب خسته ام نشدم اما میخواستم بگم چیزی که بهم شوق میده و انگیزه اینه که به این فکر میکنم که اگه هر روز کارامو انجام بدم و جلو ببرمشون آخر روز ،آخر هفته ، آخر ماه و آخر سال چه نتیجهای میگیرم. فکر کن روزهات حکم قطرههای آب رو داشته باشن که تو با کارکردنت اینارو کنار هم میذاری و اخر سال با یه دریا روبرو میشی. تو دیگه آدم سال پیشت نیستی درسته شاید وقتی آدم فکر میکنه میگه اوووه کو تا اون موقع ولی همین تک تک روزاست که اون موقع نتیجه اش مشخص میشه. من خسته که میشم حتی از چیزای کوچیک مثل این که یه جا بشینمو کار کنم و یه وقتهایی انگار قرار ندارم به این فکر میکنم که قراره تبدیل به چه آدمی بشم ، دلم میخواد چه آدمیباشم. این کارایی که میکنم چه نتیجهای دارن وقتی یه بازه زمانی طولانی انجامشون بدم. اینجا هیچ امتحانی نیست که تورو مجبور کنه که بخونی و نمره بخوای خودتیو خودت. و باید لذت ببری. من علاوه بر دوست داشتن و لذت بردن لحظهای به اون لذت سال بعدم و سالهای بعدم حتی فکر میکنم و انگیزه میگیرم که کار کنم و خسته که شدم جا نزنم. تو هم میتونی به این چیزا فکر کنی تا کارهاتو انجام بدی. فرقی نمیکنه چه کاری کتاب باشه یا زبان جدید شاید خیاطی یا آشپزی یا پول درآوردن. هرچیزی . همه چیز تو طولانی مدت اگه درست کار کنی نتیجهی خوبی بهت میده. و تو تغییر میکنی پس تلاش کنیم برای بهتر شدن نه ساکن موندن و گندیدن. لذتش خیلی زیاده.
خیلی اتفاقی توی اینستا آهنگ شخصی به اسم ساسی رو دیدم. :/ حتی تاسف خوردنم براش زیاده یعنی حتی لیاقت یه تاسف خوردنم نداره چه فکری میکنن که این کارهارو میسازن و کسایی که گوش میدن چه فکری میکنن. خدا به دو طرف امیدوارم عقل بده چون همچین چیزی رو ندارن . -____-
وقتی کار میکنم یعنی این دوروزی که شروع کردم دوباره انگار حالم بهتر میشه در مقایسه با وقتی که هیچ کار نمیکردمو اعصابم خورد بود.
امشب بیدار میمونم تا کارام تموم بشن پرونده امروز کامل بسته بشه. خودم با خودم کیف میکنم. از پرکاری دوباره ام. کاش میشد همیشه اینجوری بود. همیشه انگیزه داشت. همیشه و همیشه البته اون موقع دیگه تلاش معنی نداشت. باید گاهی از چیزهایی زد برای چیزهای دیگه. اما وقتی از کاری که میکنی لذت ببری چیزی رو از دست نمیدی.
در ظاهر من تمرکزم روی کتاب خوندنو کارکردن روی زبان انگلیسی و فرانسوی هست. کسی نمیتونه حدس بزنه همین سه تا چه زمانی از من میگیره در روز. بقیه کارها خورده ریزن که انجامشون میدم و اونجوری زیاد نمیگیرن وقتمو. کاش از پس همین سه تا بر بیام. بعضیا فکر میکنن من تو خونه نشستم پامو روی پام انداختم و کار خاصی نمیکنم و وجودم ارزشی که نداره هیچ فکر میکنن سرباره بابامم هستم که نمیرم سر کار. چی باید بهشون بگم؟ وقتی میگن تو که درست تموم شده چرا کار نمیکنی ؟ چرا آتلیه نمیزنی؟ چرا شوهر نمیکنی ؟ چرا هزارتا کار دیگه نمیکنی ؟ اعصاب ندارم دفه بعد میگم به کسی ربطی نداره. دیگه از این واضح تر به تو چه رو میگن؟ :/ ولی میدونم باز روم نمیشه و پشت گوش میندازم. از این حرفای خاله زنکی متنفرم.